فایل صوتی

گروه سنی ۷ تا ۱۲ سال

المر فیل رنگارنگ

مقدمه

دیوید مک کی درباره خلق «المر فیل رنگارنگ» در گفتگو با نشریه گاردین گفته است: روزی همراه همسرم و دخترم در پیاده رو می رفتیم. دختر من به سبب اینکه مادرش یک زن امریکایی – افریقایی تبار است، رنگ پوست تیره ای دارد. در این هنگام از آن سوی خیابان پسرکی که همراه خانواده اش بود، فریاد زد: کاکا سیاه

* برای مشاهده کامل مطلب روی گزینه مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید.

فکر کردم چرا او دخترم را به این لحن شرم آور صدا می زند؟ در این هنگام چیزی در ذهن من شکل گرفت و آن داستان «المر فیل رنگارنگ» بود.

المر در جامعه ای آفریده شد که ادعای مدارا دارد؛ اما حقیقت ماجرا چیز دیگری است. هنوز هم در کشورهایی که پیشرفته نامیده می شوند، مردم به سبب تفاوت در رنگ پوست و نژادشان کوچک شمرده می شوند. در حقیقت المر برآمده از جامعه ای بود که خود را رنگارنگ می دانست، اما تکرنگ بود و تنها رنگ خاکستری را به رسمیت میشناخت. از آن پس المر نمادی از پذیرش دیگری یا رنگارنگ بودن مردم از جنبه نژادی، فکری، ظاهر و قیافه و تفاوت ها در کودکان با نیازهای ویژه شد. این نکته به ویژه برای جامعه ما درس های فراوانی دارد. گاهی کودکانی هستند که با دیدن یک کودک با نیازهای ویژه مانند یک کودک سندرم داون بدون اینکه خودآگاه باشند، واژهه ای نامناسبی در برابر او به کار می برند. یا اینکه کودکی از خطه جنوب ایران را در شهر خود می بینند و او را مخاطب سخنان ناگوار قرار می دهند، چون رنگ پوستش تیره است و احتمالا فارسی هم سخن نمی گوید و گاهی کودکی به زبان فارسی سخن می گوید، اما به زبان فارسی تهرانی سخن نمی گوید و کودکانی که زبان و لهجه شان با این کودک تفاوت دارد، او را مسخره می کنند. بسیار دیده می شود که کودکان، کودکی را به سبب وضع و قیافه اش دست می اندازند؛ مانند اینکه کودکی به سبب تفاوت نژادی چشمان ریز دارد و او را چنان خطاب می کنند که انگار از سیاره دیگری به زمین آمده است.

برای اینکه ما تفاوت ها را بپذیریم، باید که به کودکانمان به درستی آموزش دهیم که زندگی و طبیعت سرشار از تفاوت ها و رنگ ها است. هر رنگی در جای خود نیکو است. امروز المر را ترویج کنیم برای اینکه تفاوت ها تنها در نژاد نیست، بلکه در زبان، لهجه، پوشاک و پوشش نیز هست. در ظاهرمان با هم متفاوت هستیم. اینگونه است که جامعه مدارا و تحمل دیگری را می آموزد.

شرح داستان

یک گله فیل در جنگل زندگی می کردند. در این گله همه جور فیل بود، فیل بزرگ، فیل کوچک، فیل لاغر، فیل چاق، فیل جوان، فیل پیر و فیل خیلی بلند.

آنها خوشحال بودند. البته همه به رنگ فیلی بودند به جز المر. المر با همه فرق داشت. المر رنگارنگ بود: زرد، نارنجی، قرمز، صورتی، آبی، سفید، سیاه، ارغوانی. المر مثل بقیه فیل ها نبود.

ولی او غمگین نبود. با فیل های دیگر بازی می کرد و خوش می گذراند. آنها هم با او بازی می کردند و او و بقیه شاد و خندان بودند. یک شب المر خوابش نمی برد، چون فکرش خیلی مشغول بود. با خودش می گفت: چرا من با بقیه فرق دارم؟ چه کسی تا حالا یک فیل رنگارنگ دیده؟

لابد برای همین است که هرکس من را می بیند، می خندد.

فردا صبح وقتی فیل های دیگر از خواب بیدار شدند، المر نبود. او شبانه رفته بود.

وقتی المر از جنگل می گذشت حیوانات دیگر که او را می دیدند به او می گفتند: صبح به خیر المر! و او جواب می داد : صبح به خیر!

المر رفت و رفت تا آنچه را که به دنبالش می گشت، پیدا کرد. یک درخت بلند که میوه های فیلی رنگ داشت. او تنه درخت را با خرطومش گرفت و تکان داد و تمام میوه ها به زمین ریخت. روی میوه ها غلت زد و غلت زد تا رنگ او به رنگ فیلی شد.

خلاصه المر مثل بقیه فیل ها فیلی رنگ شد. هنگامی که به سمت گله برمی گشت حیوانات دیگر که او را می دیدند به او می گفتند: عصر به خیر! او هم با لبخند جواب می داد: عصر به خیر! المر خوشحال شد که کسی او را نشناخت. ولی وقتی به گله رسید، تعجب کرد. فیل ها ساکت ایستاده بودند. کسی متوجه نشد که المر به آنها نزدیک شده است و در کنار آنها ایستاده است.

المر از خودش پرسید چه اتفاقی افتاده است!؟ المر هرگز ندیده بود که دوستانش این قدر ساکت و جدی و آرام باشند. اطرافش را نگاه کرد همان جنگل همان آسمان آبی درخشان و در گوشه اش همان ابر پر از باران که هر چند وقت یکبار با بارانش جنگل را می شست و همان فیل ها.

المر نتوانست تحمل کند برای همین خرطومش را بالا برد و از ته دل نعره زد. فیل ها از صدای المر به زمین افتادند و دیدند که از خنده غش کرده است. صدایش زدند و به او گفتند :المر تویی! و دوباره خندیدند. باران شروع شد و باران رنگ تن المر را شست و المر دوباره همان فیل رنگارنگ شد. فیل ها خندیدند و شاد شدند. یکی از آنها به المر گفت : تو همیشه باعث شادی ما می شوی. همه کارهایت بامزه است.

یکی از فیل های پیر گفت : به افتخار المر جشن می گیریم و خودمان را رنگ کنیم. المر هم خودش را فیلی کند. این جشن هر سال تکرار شد. تا نمادی باشد برای رضایت، اعتماد به نفس و پذیرش؛ یعنی اینکه هر آنچه هستند را به خوبی بپذیرند.

نتیجه :

داستانی در باب اعتماد به نفس و پذیرش هر آنچه هستیم.

این داستان، فردیت و پذیرش خود را به همانگونه که هستیم ستایش می کند. کودکان با خواندن این داستان به ارزش تفاوت ها پی می برند و به تفاوت ها احترام می گذارند و به خوبی یاد می گیرند تفاوت ها از ارزش های آنها نمی کاهد.