فایل صوتی

گروه سنی ۷ تا ۱۲ سال

یک داستان محشر

مقدمه

یک داستان محشر، روایتی است دلپذیر از رابطه گرم خانوادگی و به ویژه صمیمیت بین نوه و پدر بزرگ. آینه کوچکی است از بخشی از یک جامعه سنتی. داستانی است از خلاقیت، بازیافت و استفاده بهینه از مواد مصرفی و نمایشی است از هنر فوئب گیلمن.

* برای مشاهده کامل مطلب روی گزینه مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید.

این قصه عامیانه که مدبرانه ارائه شده است، مخاطبان را تا پایان داستان افسون خواهد کرد.

او دانش آموخته امریکا و اروپاست و قبل از آن که خود را وقف نوشتن و تصویرگری کتاب های کودکان کند، سال ها در کالج هنر اونتاریو تدریس کرده است.

شرح داستان :

وقتی ژوزف خیلی کوچک بود، پدر بزرگش رو انداز محشری برای او دوخت تا ژوزف را گرم و راحت نگه دارد و نگذارد او خواب های بد ببیند. اما ژوزف روز به روز بزرگ تر می شد و رو انداز محشرش هم روز به روز کهنه تر.

یک روز مادر به او گفت: ژوزف رو اندازت را نگاه کن. زشت شده، کهنه شده، پاره و پوره و پوسیده شده. دیگر وقتش رسیده که بیندازیمش دور!

ژوزف گفت: پدر بزرگ می تواند درستش کند.

پدر بزرگ ژوزف رو انداز را برداشت، این ورش کرد، آن ورش کرد. همان طور که قرچ و قرچ می کرد می کرد و می کرد و تند و تند سوزن می زد و می زد می گفت: هو...م م م.

از این پارچه فقط به اندازه ای مانده که ازش چی جور کنم؟

... یک کت محشر! ژوزف کت محشر را پوشید و بیرون رفت تا بازی کند. اما ژوزف روز به روز بزرگ تر می شد و کت محشرش هم روز به روز کهنه تر.

یک روز مادرش گفت: ژوزف، به کتت نگاه کن. آب رفته و کوچک شده. اندازه ات نیست. دیگر وقتش رسیده که بیندازیمش دور!

ژوزف گفت: پدر بزرگ می تواند درستش کند.

پدر بزرگ ژوزف کت را برداشت، این ورش کرد، آن ورش کرد.

همان طور که قرچ و قرچ می کرد می کرد و می کرد و تند و تند سوزن می زد و می زد می گفت: هو...م م م. از این پارچه فقط به اندازه ای مانده که ازش چی جور کنم؟

... یک جلیقه ی محشر! ژوزف روزهای بعد جلیقه ی محشر را می پوشید و به مدرسه می رفت. اما ژوزف روز به روز بزرگ تر می شد و جلیقه محشرش هم روز به روز کهنه تر.

یک روز مادرش گفت: ژوزف، جلیقه ات را نگاه کن، همه جایش با چسب لک شده، رویش هم رنگ ریخته. دیگر وقتش رسیده که بیندازیمش دور!

ژوزف گفت: پدر بزرگ می تواند درستش کند.

پدر بزرگ ژوزف جلیقه را برداشت، این ورش کرد، آن ورش کرد.

همان طور که قرچ و قرچ می کرد می کرد و می کرد و تند و تند سوزن می زد و می زد می گفت: هو...م م م. از این پارچه فقط به اندازه ای مانده که ازش چی جور کنم؟

... یک کروات محشر! ژوزف هر جمعه کرواتش را می بست و به خانه پدر بزرگ می رفت. اما ژوزف روز به روز بزرگ تر می شد و کروات محشرش هم روز به روز کهنه تر.

یک روز مادرش گفت: ژوزف، کرواتت را نگاه کن، این لکه ی بزرگ سوپ پایین آن را کثیف کرده، دیگر وقتش رسیده که بیندازیمش دور!

ژوزف گفت: پدر بزرگ می تواند درستش کند.

پدر بزرگ ژوزف کروات را برداشت، این ورش کرد، آن ورش کرد.

همان طور که قرچ و قرچ می کرد می کرد و می کرد و تند و تند سوزن می زد و می زد می گفت: هو...م م م. از این پارچه فقط به اندازه ای مانده که ازش چی جور کنم؟

... یک دستمال محشر! ژوزف برای نگه داشتن همه سنگریزه هایش از این دستمال محشر استفاده می کرد. اما ژوزف روز به روز بزرگ تر می شد و دستمال محشرش هم روز به روز کهنه تر.

یک روز مادرش گفت: ژوزف، دستمالت را نگاه کن! از بس که ازش استفاده کرده ای تکه تکه شده، از هم وا رفته، پاره پوره شده.

ژوزف گفت: پدر بزرگ می تواند درستش کند.

پدر بزرگ ژوزف دستمال را برداشت، این ورش کرد، آن ورش کرد.

همان طور که قرچ و قرچ می کرد می کرد و می کرد و تند و تند سوزن می زد و می زد می گفت: هو...م م م. از این پارچه فقط به اندازه ای مانده که ازش چی جور کنم؟

... یک دکمه محشر! ژوزف دکمه محشر را به بند شلوارش بست تا آن را محکم نگه دارد.

یک روز مادرش گفت: ژوزف، دکمه ات کو؟

ژوزف نگاه کرد. دکمه گم شده بود.

ژوزف همه جا را گشت، اما نتوانست دکمه اش را پیدا کند.

ژوزف به طرف خانه پدر بزرگ دوید.

دکمه ام! دکمه محشرم گم شده!

دیگر دکمه ای وجود ندارد، تمام شد، رفت. حتی پدربزرگت هم نمی تواند از هیچ چیز، چیزی درست کند. پدر بزرگ ژوزف با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت: متاسفم، حق با مادرت است.

روز بعد ژوزف به مدرسه رفت. همان طور که با قلمش جرق و جرق روی کاغذ می نوشت، می گفت :هو...م م م، فقط همین برایم مانده که ازش چی جور کنم؟

آری ژوزف در آخر داستان خاطره آن را با نوشتن برای همیشه ماندگار کرد.

نتیجه :

در این داستان کوتاه و زیبا مفهوم صرفه جویی به زیبایی با بهینه مصرف کردن بیان شده است. علاوه بر بهینه مصرف کردن مفهوم خلاقیت را نیز می توان در آن دید و به کودکان آموخت که نگاه بهتری به هر آنچه که هست داشته باشند و به راحتی هر آنچه که دارند را کنار نگذارند و این خود باعث رشد خلاقیت و زیرساختی برای بهینه مصرف کردن می باشد.

باشد که روزی همه انسان ها نگاه بهینه و صرفه جویانهبه هر آنچه که در این دنیاست داشته باشند.