گروه سنی ۶۹ تا ۷۸ سال

عاشق شدن پادشاه بر کنیزک

پادشاهی به قصد شکار به همراه خدمت کارانش به بیرون شهر رفت. در میانه راه کنیزکی زیبارو دید و دل بدو باخت و بر آن شد که او را به دست آرد و همراه خود به کاخ ببرد و با بذل مالی فراوان بر این مهم دست یافت. اما دیری نپائید که کنیزک بیمار شد و شاه طبیبان حاذق را از هر سو نزد خود فرا خواند تا کنیزکش را درمان کنند. طبیبان هر کدام مدعی شدند که با دانش و فن خود او را مداوا خواهند کرد. آنها مشیت قاهر الهی را که فوق اسباب است نادیده انگاشتند. از همین رو هر چه تلاش کردند حال بیمار وخیم تر شد. وقتی که شاه از همه علل و اسباب طبیعی نومید شد به درگاه الهی روی آورد و از صمیم دل دست نیایش برافراشت. در گرماگرم دعا و تضرع بود که خوابش برد و در اثنای خواب، پیری روشن ضمیر بدو گفت : فردا طبیبی حاذق نزد تو می آید. فردای آن شب شاه طبیب موعود را یافت و بر بالین کنیزکش برد. او معاینه را آغاز کرد و به فراست دریافت علت بیماری کنیزک عوامل جسمانی نیست بلکه او بیمار عشق است. آری کنیزک عاشق مردی زرگر بود که در سمرقند ماوا داشت. شاه طبق توصیه آن طبیب روحانی، عده ای را به سمرقند فرستاد تا او را به دربار شاه آورند و چون زرگر را نزد شاه آوردند، شاه طبق دستور طبیب وی را با کنیزک تزویج کرد و آن دو شش ماه در کنار هم به خوشی می زیستند ولی پس از انقضای این مدت، طبیب به اشارت خداوند، زهری قتال به زرگر داد که بر اثر آن زیبائی و جذابیت او رو به کاهش نهاد و رفته رفته از چشم کنیزک افتاد. البته این حکم با دستوری که به ابراهیم خلیل داده شد تا فرزندش را ذبح کند و یا کشته شدن آن پسر بچه به دست خضر مشابهت دارد و این امور دارای رمز و رازی است که فهم آن از حوزه افهام و عقول عادی خارج است.

* برای مشاهده کامل مطلب روی گزینه مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید.

آنچه که از مفاد ابیات حاصل می آید مولانا خواسته است بگوید که آدمی در شکارگاه دنیا در پی صید مطلوب ها و مرادهای خود است غافل از اینکه هر نوش دنیا به نیشی و هر کام دنیا به حرمانی درآمیخته است و چون آدمی به بلائی گرفتار آید ابتدا چشم بر اسباب و ابواب طبیعی می دوزد و می پندارد که با فراهم آوردن آنها نجات و رهائی قطعی است در حالی که چنین نیست، بلکه عکس آن است. چون آدمی از علل و اسباب و اشخاص نومید می شود رو به تضرع و نیایش می آورد و در این حال اگر قلبش صادقانه بشکند و انکسار قلب پیش آید دعایش به اجابت رسد و حاجتش روا گردد.

مولانا ضمن این حکایت عشق را از حد تعریف خارج می داند و این زبان را از بیان آن قاصر می شمرد و می گوید که عشق مجازی، عاقبت ما را به عشق حقیقی راهبری می کند. چون عشق صورت ساز است و آدمی یک چند با صورت، نرد عشق می بازد، اما وقتی که آن صورت به زوال رفت در آن موقع عشق آدمی بدان صورت به محاق می رود. زیرک کسی است که از معشوق صورتی و رنگین فارغ شود و به معشوق حی و پایدار عشق ورزد.

داستان پادشاه و کنيزک آيينه تمام نماي روايت هاي داستاني مثنوي است. روايتي که محل تجلي خاطره نژادي انسان که از نماد عشق در ناخودآگاه جمعي مولانا است. نماد عشق در داستان پادشاه و کنيزک، نيرويي است که معناي خودآگاهي، يعني ادراک و صور مواد اوليه را فراهم می آورد تا پادشاه جان مولانا به ياري اين نماد به فرايند فرديت برسد.

بشنوید ای دوستان این داستانخود حقیقت نقد حال ماست آنبود شاهی در زمانی پیش ازینملک دنیا بودش و هم ملک دیناتفاقا شاه روزی شد سواربا خواص خویش از بهر شکاریک کنیزک دید شه بر شاه‌راهشد غلام آن کنیزک پادشاهمرغ جانش در قفس چون می‌طپیدداد مال و آن کنیزک را خریدچون خرید او را و برخوردار شدآن کنیزک از قضا بیمار شدآن یکی خر داشت و پالانش نبودیافت پالان گرگ خر را در ربودکوزه بودش آب می‌نامد بدستآب را چون یافت خود کوزه شکستشه طبیبان جمع کرد از چپ و راستگفت جان هر دو در دست شماستجان من سهلست جان جانم اوستدردمند و خسته‌ام درمانم اوستهر که درمان کرد مر جان مرابرد گنج و در و مرجان مراجمله گفتندش که جانبازی کنیمفهم گرد آریم و انبازی کنیمهر یکی از ما مسیح عالمیستهر الم را در کف ما مرهمیستگر خدا خواهد نگفتند از بطرپس خدا بنمودشان عجز بشرترک استثنا مرادم قسوتیستنه همین گفتن که عارض حالتیستای بسا ناورده استثنا بگفتجان او با جان استثناست جفتهرچه کردند از علاج و از دواگشت رنج افزون و حاجت نارواآن کنیزک از مرض چون موی شدچشم شه از اشک خون چون جوی شداز قضا سرکنگبین صفرا فزودروغن بادام خشکی می‌نموداز هلیله قبض شد اطلاق رفتآب آتش را مدد شد همچو نفت