گروه سنی ۵۹ تا ۶۸ سال

داستان یاری خواستن نظر علی طالقانی از حضرت حق تعالی

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین ‌شاه، طلبه ای در مدرسه مروی تهران و انسان بسیار فقیری بود. شبی از شدت تهی دستی و گرفتاری به این فکر می افتد که بالاخره چه باید کرد؟ آیا به مراجع تقلید وقت روی آورم؟ یا نامه‌ای به شاه نوشته و از او کمک بخواهم؟ یا به امیر المومنین توسل جویم و از فقرم به او شکایت برم؟

* برای مشاهده کامل مطلب روی گزینه مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید.

سرانجام شب را تا نزدیک سپیده در فکر سپری می کند و به این نتیجه می رسد که نباید به انسان ها مراجعه کنم و تنها راه این است که نامه‌ای به خدا بنویسم و خواسته های خود را بصورت کتبی از او بخواهم.

به همین جهت خالصانه و در اوج اعتماد و امید به خدا، نامه‌ای به درگاه خدای متعال نوشت که نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان "نامه‌ای به خدا" نگهداری می شود.

مضمون نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا!

سلام علیکم

اینجانب بنده شما هستم. از آنجا که شما در قرآن فرموده اید:

"و ما من دابه فی الارض الا الله رزقنا" هیچ موجود زنده‌ای نیست، الا اینکه روزی او بر عهده من است.

من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما در روی زمین و در جای دیگر قرآن فرموده‌اید:

"ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمی کند.

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم:

1- خانه‌ای وسیع

2- همسری زیبا و متدین

3- یک خادم

4- یک کالسکه و سورچی

5- یک باغ

6- مقداری پول برای تجارت

لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

مدرسه مروی - حجره شماره 16 - نظر علی طالقانی

نظر علی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر می کند که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید مسجد خانه خداست. پس به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) می رود و نامه را در جایی پنهان می‌کند و با خودش می گوید: "حتما خدا پیدایش می کند" و به مدرسه باز می‌گردد.

فردای آن روز کاروان ناصرالدین شاه که قصد داشت با تعدادی از درباریان به شکار بروند از جلوی مسجد می‌گذشت. از آنجا که به قول پروین اعتصامی:

"نقش هستی نقشی از ایوان ماست        آب و باد و خاک سرگردان ماست"

ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن می‌کند و نامه نظر علی را روی پای ناصر الدین‌شاه می‌اندازد. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و شکار را کنسل کرده دستور می دهد کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه مروی می‌فرستد و نظر علی را به کاخ فرا ‌می‌خواند. وقتی نظر علی را به کاخ آوردند، دستور می‌دهد همه وزرایش جمع شوند و می‌گوید: "نامه‌ای را برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم"

و دستور می‌دهد همه خواسته‌های نظر علی یک به یک اجرا شود.