گروه سنی ۴۹ تا ۵۸ سال

شرح مختصر زندگی سارا ابولفتحی

بر اساس تکلیف استادم بر آن شدم داستانی هر چند کوتاه درباره اشخاصی که با وجودشان عشق و شادی را برای دیگران به ارمغان می آورند و با امید، عشق بی توقع و خدمت بی ریا جهان خود و دیگران را به جهانی زیباتر، نورانی تر و شادتر تبدیل می کنند به قلم تحریر در آورم. کمی تامل کردم ولی در واقع زیاد احتیاجی به فکر کردن نبود. همان جلسه اول که با استادم صحبت کردم و داستان یک عزیز از دست رفته که تمام عمر کوتاهش وقف رسیدگی و خدمت به دیگران شده بود را بازگو کردم، ایشان ابراز تمایل کردند که این داستان را بنویسم و از زیبایی های عشق و خدمت در وجود این زیبای به تازگی خفته برایتان بازگو کنم. شاید آن قدر قلم فرسایی نکرده باشم که بتوانم حق مطلب را ادا کنم ولی شنیدن زندگی این عزیز حتی به کوتاهی چند صفحه خالی از لطف نیست. از خداوند متعال برای روح او علو درجات و برای بازماندگانش صبر خواستارم، همچنین برای شما خواننده عزیز نیز آرزو می کنم که خواندن این مطالب نور عشق و خدمت را در وجودتان بیش از پیش متجلی سازد:

سارا ابوالفتحی ( زهرا ) ۳۹ ساله، متولد تهران‌، در خانواده همدانی، نهاوندی، پا به جهان هستی گذاشت.

* برای مشاهده کامل مطلب روی گزینه مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید.

خانه باغ پدربزرگ (مادری) در نهاوند از خاطرات زیبا و همیشگی سارا بود و با محبتی که همیشه از پدر بزرگ دیده بود ایشان را خیلی خیلی دوست داشت. نام زهرا انتخاب پدر بزرگ مهربان برای سارا بود. سارا سومین فرزند از شش فرزند خانواده و تنها دختر پدر و مادر بود، با اینکه از کانون خانوادگی گرمی برخوردار نبودند ولی از همان کودکی دختری بسیار مهربان ‌و کاملا متفاوت بود.

خاطرات کودکی او در دعوا و ناسازگاری همیشگی پدر و مادر و خشونت پدر خلاصه می شد، برادرها هر کدام به نوبه خود به غیر از دردسر و غصه چیزی برای خانواده نداشتند. اوضاع مالی و اقتصادی پدر تقریبا خوب بود ولی این کمکی به دریافت عشق لازم در خانواده نمی کرد.

شرایط خانوادگی، شرایط مناسبی جهت پرورش عشق، امید و رضایت را در زندگی او فراهم نمی کرد. اما این فرشته زیبا اجازه نمی داد که شرایط نا مناسب مانع از عشق ورزیدن او گردد. از ابتدا هم مانند پرستاری زیبا تک تک افراد خانواده را مراقبت می کرد و به آنها عشق می ورزید. از این رو رشته پرستاری، رشته مورد علاقه او برای ادامه تحصیل شد.

پس از گرفتن دیپلم تلاش زیادی جهت قبولی در رشته پرستاری نمود، خوشبختانه در دانشکده پرستاری بابل به ادامه تحصیل مشغول شد و این شروع فصل جدیدی از زندگی او را رقم زد. واقعا در کدام جایگاه اجتماعی بیش از پرستاری می توان عشق ورزید و خدمت بی ریا و بی توقع ارائه کرد؟ با نگاهی به عملکرد این عزیزان در دوران بیماری کرونا به عمق زیبایی، عشق، خدمت، امید و رضایت پی می بریم. چه خستگی ناپذیر در کنار بیماران روز را به شب رساندند و با همه خستگی اسباب امید همه آنها را فراهم کردند.

سارا نیز چنین بود یک پرستار واقعی، وجود او در محیط خوابگاه دانشجویی رنگ و بو و عطر تازه ای به آنجا می بخشید. نظم، صبر، مهربانی و عشقش محیط را غرق نشاط می کرد و صدای خنده و شادیشان به آسمانها می رفت. گله ای نداشت و رضایت شیرازه زندگی او بود.

همه کس و همه چیز را عاشقانه دوست داشت و غریبه و آشنا تفاوتی نمی کرد. شاید باورش مشکل باشد ولی روح او خیلی بیشتر از آنچه انتظار می رفت بزرگ بود. نمی دانم این خوبی ها ذاتی بود یا اکتسابی هر چه بود اوج زیبایی روح یک انسان را به تصویر می کشید. شاید اصلا به همین دلایل تا این حد شاد بود.

برای دروس عملی دانشگاه، دختر جوانی با بیماری شیزوفرنی به او سپرده شد. از احوال بیمار بگویم: دخترک سیزده ساله ای به نام پریناز بود، مدتها بدون هیچ حرکتی به سقف خیره مانده و هیچ عکس العملی نسبت به محرکهای خارجی نشان نمی داد. سارای عزیز با ایمان، صبر، عشق و خدمت بی توقع و با تمام وجود، توانست با او ارتباط برقرار کند و پریناز لب به سخن گشود و چشم خود را به دنیای بیرون دوباره باز کرد. او نه تنها برای بیماران بلکه برای خانواده نیز چون پرستاری دلسوز عمل می کرد. با حوصله به حرف های آنها گوش می داد و با عشق هر خدمتی برایش مقدور بود انجام می داد. لازم است بدانید در چند سالی که مادرش به بیماری آلزایمر دچار شده بود، سارا با عشق از او پرستاری می کرد.

پر تلاش دانشگاه را به پایان رسانید و در بخش دیالیز بیمارستان هاشمی نژاد تهران مشغول به کار شد. با اینکه از نظر مالی مبلغی به در آمدش اضافه نمی شد اما زمانی که برای یاد گیری و راه اندازی دیالیز صفاقی در بیمارستان داوطلب می خواستند با کمال میل پذیرفت و در این راه بسیار زحمت کشید.او مسئولیت بزرگ بیماران مرگ مغزی و تصادفی جهت اهداء کلیه را به عهده گرفت بطوریکه در تمام ساعات شبانه روز پاسخگو و پی گیر مشکلات و رفع نیازهای دریافت کنندگان اعضا بود. کار ساده ای نبود، این تماس ها در هر ساعتی از شبانه روز که انجام می شد او می بایستی به سرعت اتاق عمل بیمارستان، تیم پیوند، اطلاع رسانی به بیمار و خانواده اش که اکثرا" در شهرستانها یا روستاهای دور و نزدیک کشور بودند و لازم بود به سرعت به بیمارستان منتقل شوند را بعهده می گرفت و هماهنگی های لازم را جهت این امور انجام می داد، حتی در مواقع ضروری هزینه های آنها را متقبل می شد.

و در این راه همه را مانند عزیزانش دوست می داشت و بی ریا به آنها خدمت می کرد وبی توقع عشق می ورزید. خالی از لطف نیست که بدانیم او نیز تمام اعضا خود را اهدا نموده بود چرا که خوب میدانست اهدا عضو یعنی اهداء زندگی به یک بیمار که امید ادامه زندگی دارد و جالب تر آنکه بخش اهداء اعضای بیمارستان را نیز تاسیس کرد.

بهترین ها را برای همه می خواست، به قول تمام پرسنل بیمارستان شهید هاشمی نژاد او انسان کمال گرایی بود البته از نوع زیبای آن و این در عملکرد کاری او نمایان بود.

او عضو کانون کودکان بی سرپرست بود و هر ماهه هزینه ای به عنوان سرپرستی کودکان پرداخت می نمود.

علاوه بر همه این ها چند ماه پیش که کرونا در کشور رایج شد از طرف بیمارستان، مدیریت بحران کرونا را به او سپردند و الحق که بسیار عالی و مثل همیشه با لیاقت از عهده این کار نیز بر آمد و جایزه مدیریت بحران کرونا را از آن خود کرد.در طول سه ماه بحران، شبانه روز خود را وقف بیماران کرده و به استراحت اندکی اکتفا می نمود.

این خلاصه ای از زندگی دختری بود که با نیروی عشق، امید، خدمت و رضایت نه تنها به زندگی خود رنگ و بویی خدایی بخشید بلکه زندگی دیگران را سرشار از امید و زیبایی نمود.

سارای عزیز در حالیکه برای چند روز استراحت به مرخصی رفته بود در سانحه رانندگی این دنیا را بدرود گفت و این مرحله از زندگی پر عشق او اینگونه پایان یافت.