گروه سنی ۲۹ تا ۳۸ سال

شرح زندگی پروفسور کیوان مزدا

حدیث هفده ساله بود و تمام عمرش را با بیماری اسکولیوز شدید(انحراف شدید ستون فقرات) دست و پنجه نرم کرده بود. او به همراه خانواده اش در یک خانه کلنگی در محله ای فقیر نشین کرمانشاه زندگی می کرد. پدرش یک کارگر فصلی ساده بود که اگر کاری برایش پیش می آمد با درآمدش می توانست از پس مخارج خوراک و پوشاک خانواده بر بیاید و از آنجا که پرداخت هزینه‌های سنگین معالجه او مطلقاً در وسع خانواده نبوده، لذا تنها اقدام درمانی که برای او صورت گرفته بود، استفاده از کمربند بریس بود. حدیث با ظاهری نامعمول و دردی مزمن که از بدو تولد تحمل کرده بود باور نداشت روزی بتواند مانند آدم های عادی به زندگی ادامه دهد اما دستان پرمهر کیوان مزدا تقدیر حدیث را به گونه ای دیگر رقم زد. حدیث تحت پوشش فرایند درمانی موسسه زنجیره امید در نوبت عمل قرار گرفت و توسط پروفسور کیوان مزدا و تیم پزشکی موسسه زنجیره امید تحت عمل جراحی قرار گرفت و بالاخره به آرزوی دیرینه اش، سلامتی رسید. حدیث یکی از هزاران کودکی است که توسط پروفسور کیوان مزدا مداوا شده است.

پدر کیوان مزدا پزشکی ایرانی تبار به نام سیروس مزدا بود که سالها پیش ایران را برای تحصیل در دورۀ تخصص ترک کرد. سال 1325 و در اوج اوضاع نابسامان داخلی وی تصمیم می گیرد به فرانسه هجرت کند و مقیم پاریس شود. در طول سال های اقامت در پاریس سیروس موفق به اخذ فوق تخصص در رشتۀ پزشکی اطفال می شود و در همین دوران با دختری فرانسوی به نام ژینت ازدواج می کند. اندکی پس از ازدواج سیروس و ژینت شرکت ملّی نفت ایران که بیمارستان بزرگی در آبادان ساخته بود از دکتر مزدا دعوت به همکاری می کند.

* برای مشاهده کامل مطلب روی گزینه مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید.

سال 1334 دکتر سیروس مزدا به همراه همسرش راهی ایران شد و ریاست بخش اطفال شرکت نفت آبادان را به عهده گرفت. در 31 مرداد سال 1338 دکتر مزدا و همسرش صاحب فرزندی شدند که نام او را کیوان گذاشتند. کیوان دوران کودکی و بخشی از تحصیلات ابتدایی اش را در آبادان سپری کرد. او از دوران کودکی اش در آبادان چنین یاد می کند: «آبادان برای ما بچه ها بهشت بود. ما همه چیز داشتیم، آزادی کودکی، بازی در بیابان های اطراف آبادان، بازی با حیوانات و ... . بهشت من این بود که ما بچه ها همه با هم بازی می کردیم (فارغ از طبقۀ اجتماعی خانواده هایمان). برای من بهشت این بود که با بچه هایی از خانواده های فقیر و کارگرهای عربی و عراقی هم بازی بودم».

پدر کیوان پس از مدتی اقامت و خدمت در ایران به فرانسه باز می گردد، کیوان در این هنگام دوازده ساله بود. پس از طی دوران دبستان و دبیرستان موفق به پشت سر گذاشتن آزمون ورودی دانشگاه و قبولی در دانشگاه پزشکی می شود. پس از هفت سال تحصیل در دورۀ پزشکی عمومی موفق به قبولی در آزمون تخصص می شود. پس از آن دورۀ فوق تخصص ارتوپدی اطفال را با موفقیت طی می کند.

کیوان پس از 25 سال تحصیل و با همت و پشتکاری مثال زدنی به درجۀ استادی در رشتۀ جراحی ارتوپدی اطفال نایل می شود. وی پدیدآورندۀ شیوهای نوین در جراحی اطفال در اصلاح انحرافات ستون فقرات بود. او همچنین رئیس بخش ارتوپدی کودکان بیمارستان رابرت دوبره پاریس بود. کیوان به دلیل انجام عمل های سنگین و موفق ستون فقرات در دنیا به پدر ستون فقرات شهرت داشت. پروفسور مزدا به کودکان بسیار عشق می ورزید، در جایی گفته بود: «من عاشق بچه‌هایم» و اعتقاد داشت طبابت برای کودکان کار برای آینده است. به کیوان لقب فرشتۀ نجات کودکان اسکولیوزیس جهان را داده اند.

کیوان همواره مهر سرزمین پدری اش را در دل داشت و اعتقاد داشت که کشور پدرش کشور اوست حتی اگر بیشتر عمرش را در فرانسه سپری کرده بود. او به توصیۀ یکی از پزشکانی که برای یادگیری روش های نوین جراحی به فرانسه رفته بود برای خدمت به ایران بازگشت. سال ۱۳۸۲ که زلزله بم اتفاق افتاد به کمک کودکان شتافت و عمل‌هایی را آن زمان انجام داد. از سال ۱۳۸۶ که فعالیت خود را با مؤسسه زنجیره امید که خود از بنیانگزاران آن در ایران بود، آغاز کرد هر سال سه تا چهار بار برای ویزیت رایگان کودکان بی‌بضاعت به ایران می‌آمد و سالی دو بار با تیم خودش برای عمل‌های جراحی به ایران سفر می‌کرد. این برنامه‌ها هم به شکلی برنامه ریزی شده بود که در هر سفر کیوان با همراهی تیم خود حدود ۳۰ کودک را عمل می‌کرد. در طول سال عمل‌های اصلاح ستون فقرات توسط پزشکانی که با موسسه ارتباط داشتند انجام می‌شد اما عمل‌های خاص برای بیمارانی که انحراف ستون فقرات آن‌ها بالای ۱۰۰ درجه بود و عمل آن‌ها همراه با ریسک بالایی بود توسط او و تیم همراهش انجام می‌شد. در ۱۱ سالی که کیوان با زنجیره امید کار می کرد حدود ۵۰۰ کودک را به صورت مجانی جراحی و نزدیک به ۲۰۰۰ نفر را معاینه کرد. بعضی از جراحی‌ها در چند نوبت انجام می‌شدند و همه این جراحی‌ها به صورت رایگان صورت می گرفت. گفتنی است تجهیزات مورد نیاز برای عمل هم توسط زنجیره امید تهیه می‌شد. نکته دیگری که می‌شود به آن اشاره کرد این موضوع است که در طول ۱۱ سال همکاری با زنجیرۀ امید در ایران، کیوان در کنار فعالیت درمانی، فعالیت‌های علمی و آموزشی هم داشت که در قالب آن جراحانِ ستون فقرات زیادی به‌واسطه او تربیت شدند و بر این آموزش هم تأکید فراوان داشت.

کیوان برنامه معاینه را هر روز از ۹ صبح شروع می کرد و تا ۹ شب ادامه می داد و در این بین فقط برای ناهار تعطیل می‌شد و در یک روز به طور میانگین ۱۵۰ بیمار را معاینه می‌کرد که معمولاً یک سوم این بیماران نیازمند عمل بودند و چند روز بعد عمل‌ها به صورت فشرده انجام می‌شد و روزی تا هفت نفر از صبح تا شب عمل می‌شدند. نکته جالب اینکه در این بین او از ارائه سخنرانی برای دیگر بیمارستان‌ها و دانشگاه‌ها هم غافل نبود و تعدادی از پزشکان برای گذراندن دوره هایی خاص در جراحی ستون فقرات به فرانسه اعزام می‌شدند تا در بخش ارتوپدی اطفال در بیمارستان روبرت دوبره پاریس که ریاست آن برعهده کیوان بود، آموزش‌های لازم را ببینند. در آخرین سفری که به ایران در شهریور ۹۷ داشت هم توانست با سعی و تلاشی مثال زدنی ۲۸ کودک را جراحی کند. او آرزو داشت روزی برسد که ایران به حدی از پیشرفت برسد که دیگر نیاز به زنجیرۀ امید بنیادی که خود از بنیانگزاران آن در ایران بود نداشته باشد.

پروفسور مزدا همواره فعالیت هایش را به دور از هر گونه هیاهو و در سکوت خبری انجام می داد. به این جهت گزارش های معدودی از او در دست است. در یک فیلم مستند که توسط یک گروه فیلمساز ایرانی از زندگی پروفسور مزدا تهیه شده است او به نکات قابل تأملی اشاره می کند. گزارشگر از کیوان میپرسد: «کار (خیریه) به چه بخشی از نیازهایتان پاسخ می دهد؟» کیوان در پاسخ می گوید: «این فعالیت ها جزئی از زندگی من است برای آن برهانی ندارم. همانطور که نفس می کشم. مگر نفس کشیدن دلیل می خواهد؟ این کار را می کنم تا دوره ای که روی زمین هستم کاری انجام داده باشم. امید من این است که تا زمانی که زنده هستم کاری کنم که زندگی من روی زمین معنی داشته باشد. دوست دارم وقتی می میرم در آخرین نفس راضی باشم.» گزارشگر ادامه می دهد: «این نیاز از کجا نشأت گرفته است؟» کیوان می گوید: «از موقعی که از ایران رفتم. زمان جنگ ایران و عراق برایم خیلی سخت بود. من در فرانسه راحت بودم و دوستانم و رفقایم در ایران در شرایط سختی بودند و این برایم بسیار سخت بود.» گزارشگر ادامه می دهد: «دوست نداشتید موقعیت کاری دیگری داشته باشید؟» کیوان پاسخ می دهد: «از کشورهای مختلفی از جمله آمریکا پیشنهاد کار داشتم با حقوق بسیار بالا، ماهیانه صد هزار دلار! اما نتیجۀ عمر من پول نیست، اگر پول می خواستم در همین فرانسه می توانستم از دانشکده پزشکی خارج شوم و در در بخش خصوصی چند صد برابر پول در بیاورم. من یک آپارتمان و ماشین خوب دارم و از این شرایط رضایت دارم. بیشتر از این چه چیزی لازم دارم؟» سپس به طنز اضافه می کند: «پول را که نمی خورم. شما پول می خوری؟» گزارشگر راجع به مهاجرت از ایران می پرسد و او چنین پاسخ می دهد: «من وقتی با جوان ها در ایران صحبت می کنم همه می خواهند از ایران بروند، همه می خواهند بروند خارج! به قول فرانسوی ها علف همسایه سبزتر از (علف) خانۀ خودت است.» سپس با لبخندی ادامه می دهد: «بهتر است که علف خانۀ خودت را سبز کنی تا اینکه جای دیگری بروی.» و در ادامه دربارۀ پیشرفت ایران اضافه می کند: «راه پیشرفت ایران از داخل ایران می گذرد، برای پیشرفت، ایران نباید شبیه فرانسه، انگلستان، آمریکا و ... شود. هیچ کس از بیرون به ایران کمک نخواهد کرد، ایران باید راه پیشرفت را از درون خودش پیدا کند.» در پایان گزارش در کمال تواضع به گزارشگر می گوید: «چرا شما دنبال من آمدید، من که کس خاصی نیستم! من اصلاٌ نمی خواهم کسی فکر کند من کس خاصی هستم من فقط کیوان مزدا هستم»

جالب است که کودکانی که تحت مداوای او قرار گرفته اند از او به عنوان فردی بسیار خوش اخلاق، خنده رو، امیدوار و نوع دوست یاد می کنند که همواره دربارۀ فرآیند درمان بسیار امیدبخش صحبت می کرد. او همواره می گفت فرانسوی ها جمله ای دارند که می گوید: «تا امید هست زندگی هست.» همۀ این کودکان با عشق و محبت فراوان در مورد او صحبت می کنند و بسیاری از آنان آرزو دارند بتوانند روزی در زنجیرۀ امید مانند او به خدمت بپردازند. یکی از این کودکان از وی چنین یاد می کند: «دکتر مزدا وقتی پیش از عمل، اضطراب را در چهرۀ من دید به من گفت نه من و نه تیم پزشکی کاره ای نیستیم. فقط خداست که کاری انجام می دهد.»

پروفسور کیوان مزدا پس از 59 سال زندگی ارزشمند و ارائه خدمات فراوان بعد از یک جلسۀ فشردۀ کاری دچار حملۀ قلبی شد و به کما رفت و در مهر ماه 1397 چشم از جهان فروبست. آرزو و کلام آخر وی برای دنیا و مردمانش این بود: «جنگ نباشد، غذا باشد. زندگی بدون هیچ‌گونه تبعیضی در جریان باشد

یاد و مهرش همواره در قلب کودکان این سرزمین باقی خواهد ماند.