فایل صوتی

گروه سنی ۱۳ تا ۱۸ سال

نیک وی آچیچ

داستان از زبان قهرمانی است که توانسته است علی رغم مشکلات جسمانی و محدودیت‌های حاصل از آن با پشتکار، امید به آینده، اعتماد به نفس، عشق، پذیرشِ شرایط، محدودیت‌هایش را به عنوان فرصت تلقی نموده و با آگاهی در مورد رسالتش از آمدن به این دوره از زندگی به سمت هدفش پیش برود و الگوی بسیاری از انسان‌های دیگر شود.

من نیک هستم، بدون دست و پا به دنیا آمدم ولی هرگز در حصار شرایط خود نماندم!

* برای مشاهده کامل مطلب روی گزینه مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید.

من به سراسر دنیا سفر می‌کنم و به میلیون‌ها نفر الهام می‌بخشم تا با ایمان، امید، عشق و شجاعت بر ناملایمات زندگی چیره شوند و به آرزوهای خود برسند.

من هنوز در سفرم، سفر من مدام از خویشتن است به خویش!

وطنم جغرافیا نیست، وطنم هر نقطه‌ای است که در آن می‌توانم دلی را شاد کنم، امیدی ببخشم، خنده‌ای را بر لبانی بنشانم، از خدا بگویم و نیز از عشق و زندگی!

خانه‌ای دارم آن سوی شب، کودکیم آن قدر رنگین نبود، اما اکنون زندگیم رنگین کمانی است دل‌انگیز.

ممکن است روز و روزگاری دشوار داشته باشی! ممکن است چنان زمین بخوری که احساس کنی توان بلند شدن نداری! من این احساس را خوب می‌شناسم!

همه‌ی ما چنین روزهایی را تجربه می‌کنیم، راه زندگی همواره هموار نیست! اما وقتی بر چالش‌ها چیره می‌شویم قوی‌تر می‌شویم.

آنچه مهم است نحوه‌ی سفر کردن توست! مهم آن است که راه زندگی را چگونه می‌پیمایی؟!

روزی در سفر به آسیای شرقی برای بیش از سیصد بازرگان فعال و موفق سخنرانی کردم. در پایان یکی از حاضران که همچون دیگران موفق به نظر می‌رسید به من نزدیک شد و گفت: نیک، کمکم کن!

شگفت زده شدم. چگونه ممکن بود چنین آدمی از من کمک بخواهد؟ بعدها دانستم که او صاحب سه بانک بزرگ خصوصی در سنگاپور است، اما از من درخواست کمک می‌کرد، زیرا داشته هایش نتوانسته بودند او را از رنجی برهانند که گرفتارش شده بود. او گفت: من دختر خوب و زیبایی دارم که از خودش راضی نیست. هر وقت در آینه نگاه می‌کند، خود را زشت می‌‌بیند. این موضوع مرا ناراحت کرده است. نمی‌دانم چرا او نمی‌تواند موهبت‌های خدادادش را ببیند و قدر بداند، چه کنم که او نیز بتواند در خودش آن چیزهایی را ببیند که من در او می‌بینم؟!

او می‌خواست به دخترش کمک کند تا بر نفرت از خویشتن‌اش غلبه کند! زیرا اگر دختر نمی‌توانست در جوانی و سلامتی خودش را بپذیرد، در ایام بیماری و پیری چگونه می‌توانست با خود کنار بیاید؟!

اگر ما به دلایلی از خود متنفر باشیم، همین تنفر موجب صدها ضایعه‌ی روحی دیگر در ما می‌شود.

اگر نگاه خود را به آنچه نداری بدوزی، آنچه را داری نیز ضایع می‌کنی. خدا ما را به بهترین شکل و شگفت انگیزترین وجه آفریده است، پس چرا برای ما این قدر دشوار است که خود را همین طور که هستیم دوست بداریم؟!

چرا باید از خودمان متنفر باشیم؟! چرا گاهی زیر آوار این احساس منفی له می‌شویم که ما به اندازه‌ی کافی خواستنی و دوست داشتنی نیستیم.

این پدر سنگاپوری آرزو داشت دخترش متوجه توانایی‌ها و زیبایی‌های وجود خویش شود، او می‌خواست دخترش اعتماد به نفس از دست رفته‌اش را بازیابد.

پدر و مادر و نزدیکان ما یک عمر می‌کوشند تا ما نسبت به خود احساس خوبی داشته باشیم! اما گاهی حرف یکی از همکلاسی‌ها و یا یک همکار و یا رئیس اداره، تمام کوشش‌های آنها را هدر می‌دهد.

اگر ما بر اساس نظر دیگران نسبت به خود، درباره‌ی خود قضاوت کنیم، همواره دچار اضطراب خواهیم بود، زیرا همواره خود را با دیگران مقایسه خواهیم کرد. هنگامی که از پذیرش خویش اجتناب می‌کنی، منزوی می‌شوی!

روزی برای بچه‌های مدرسه‌ای سخنرانی می‌کردم، از آنها پرسیدم: چه کسانی دلشان می‌خواهد با من دوست باشند؟! تقریباً تمامی بچه‌ها دست خود را بالا بردند، به آنها گفتم: پس برای شما ظاهر من خیلی مهم نیست؟! درست است؟! گذاشتم تا دو سه دقیقه به فکر فرو بروند!

آن روز موضوع صحبت این بود که چقدر وقت بچه‌ها در این زمینه هدر می‌رود که چه باید بپوشم؟ باید چگونه به نظر برسم، آرایش موهایم باید چه شکلی باشد؟! مبادا چاق به نظر برسم، مبادا لاغر به نظر برسم! از آنها پرسیدم: چگونه است که شما دوست دارید با کسی دوست شوید که نه دست دارد نه پا! اما حاضر نیستید با بعضی افرادی دوست شوید که هم اکنون کنارتان نشسته‌اند، دست و پا دارند، لباسی مرتب دارند و به موهای خود ژل هم زده‌اند؟! هنگامی که با زمختی درباره‌ی خود قضاوت می‌کنی و باری سنگین را روی دوش عاطفه‌ی خود قرار می‌دهی، در مورد دیگران نیز همین گونه رفتار خواهی کرد. یعنی مدام دیگران را مورد قضاوت قرار می‌دهی! اگر خود را همانطور که خدا تو را می‌پذیرد و دوست می‌دارد، بپذیری و دوست بداری، در راه دل آسودگی و کامیابی قدم گذاشته ای.

فشار روحی در نوجوانان و جوانان تقریباً شایع است.

دعوت شده بودم تا در چین و کره‌ی جنوبی سخنرانی کنم. مقامات این کشورها نسبت به افزایش آمار خودکشی در میان جوانان کشورشان نگران بودند.

بازی‌های المپیک زمستانی 2010 ونکوور تازه آغاز شده بود که من به کره‌ی جنوبی رسیدم. یکی از قهرمانان کره‌ی جنوبی مدال طلا گرفته بود و در سئول جشن بزرگ به پا شده بود. تماشای مسابقه‌ی او برای کره‌ای ها آن قدر مهم بود که حین مسابقه، فروش بازار کره به نصف سقوط کرده بود.

کره‌ای‌ها خیلی کار می‌کنند و همین فشار کاری آنها را عصبی کرده است. فشار عصبی در مدارس نیز به دلیل رقابت شدید دانش‌آموزان بسیار بالاست. بسیاری از دانش‌آموزان چنین فکر می‌کنند که باید اول شوند و یا اساساً هیچ ارزشی ندارند. آن‌ها اگر مقام اول را کسب نکنند خود را شکست خورده می‌پندارند. من به آنها گفتم که نمره‌های خوب نگرفتن در امتحانات به معنای شکست خوردن در زندگی نیست!

همه‌ی ما در نگاه خداوند ارزشی ویژه داریم و باید خود را چنان دوست بداریم که خدا دوست دارد و نیز توضیح دادم که دوست داشتن خود به معنای خودخواهی نیست. دوست داشتن خود به معنای نبود خودخواهی است، یعنی تو می‌دهی بیش از آنچه می‌گیری، تو می‌بخشی، بی آنکه از تو تقاضا شده باشد. تو سهیم می‌شوی، آنگاه که داشته‌هایت اندک‌اند. تو با شاد کردن دیگران، شاد می‌شوی! تو از آنی که هستی، شادمان هستی! زیرا شادمانی را همچون بذر گلی زیبا در دل‌ها می‌کاری. به جای این که توجه خود را به کاستی‌های خود، شکست‌های خود و یا اشتباهات خود معطوف کنی، به این توجه کن که چه چیزهایی داری و با داشته‌های خود چه کارهایی می‌توانی انجام بدهی؟! قرار نیست تو مطابق توقعات دیگران باشی، قرار است تو خودت باشی. همانی که خدا دوست دارد، تو می‌توانی از کامل بودن، تعریف خود را داشته باشی. بنابراین کامل بودن را از نو تعریف کن.

نیک علی رغم محدودیت‌های جسمانی‌اش توانسته است موفقیت‌های زیادی در زمینه‌ی موسیقی، ورزش، روابط اجتماعی و سخنرانی‌های انگیزشی بدست آورد. او به کشورهای زیادی سفر نموده و با ایراد سخنرانی و با به اشتراک گذاشتن تجربیاتش برای انسان‌ها شمعی فروزان در خانه‌ی جان آنها افروخته است!

شمع امید و ایمان و آگاهی!!!