فایل صوتی

گروه سنی ۱۳ تا ۱۸ سال

عشق کرگدن

یک کرگدن جوان، تنها توی جنگل می‌رفت. دُم جنبانکی که همان اطراف پرواز می‌کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهایی؟

کرگدن گفت: همه کرگدن‌ها تنها هستند.

دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟

کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.

کرگدن گفت: نه امکان ندارد، کرگدن‌ها نمی‌توانند با کسی دوست شوند.

* برای مشاهده کامل مطلب روی گزینه مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید.

دم جنبانک گفت: اما پشت تو می‌خارد، لای چین‌های پوستت پر از حشره‌های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند. یکی باید حشره های تو را بردارد.

کرگدن گفت: اما من نمی‌توانم با کسی دوست شوم. پوست من خیلی کلفت است همه به من می‌گویند پوست کلفت...

دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز دوست داشتن به قلب مربوط می‌شود، نه به پوست.

کرگدن گفت: من که قلب ندارم. من فقط پوست دارم.

دم جنبانک گفت: این امکان ندارد. همه قلب دارند.

کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی‌بینم.

دم جنبانک گفت: خوب چون از قلبت استفاده نمی‌کنی، قلبت را نمی‌بینی، ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یه قلب نازک داری.

کرگدن گفت: نه من قلب نازک ندارم، من حتما یه قلب کلفت دارم.

دم جنبانک گفت: نه تو حتما یه قلب نازک داری ، چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری داری با آن حرف می‌زنی.

کرگدن گفت: خوب این یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: وقتی یک کرگدن پوست کلفت یک قلب نازک دارد یعنی چی؟ یعنی این که می‌تواند دوست داشته باشد. یعنی می‌تواند عاشق شود.

کرگدن گفت: این ها که میگویی یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: یعنی... بگذار روی پوست کلفت و قشنگت بنشینم... بگذار...

کرگدن چیزی نگفت یعنی داشت دنبال یه جمله مناسب می‌گشت. فکر کرد بهتر است همان جمله اولش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می‌خاراند. داشت حشره‌های ریز لای چین پوستش را بر می‌داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می‌آید... اما نمی‌دانست از چی خوشش می‌آید !

کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می‌خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟

دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است. من دارم به تو کمک می‌کنم و تو از این که نیازت بر طرف می‌شود، احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی، اما دوست داشتن از این مهم تر است.

کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می‌گوید.

روزها گذشت روزها، هفته‌ها، و ماه‌ها و دم جنبانک هر روز می‌آمد و پشت کرگدن می‌نشست، هر روز پشتش را می‌خاراند و حشره‌های کوچک و مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می‌داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.

یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می‌خاراند و حشره های مزاحمش را می‌خورد احساس خوبی دارد برای یک کرگدن کافی است؟

دم جنبانک گفت: نه کافی نیست.

کرگدن گفت: درست است، کافی نیست. چون من حس می‌کنم چیزهای دیگری هم دوست دارم. راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم...

دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد چرخی زد و آواز خواند جلوی چشم‌های کرگدن، کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد... اما سیر نشد. کرگدن می‌خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه‌ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن توی دنیا.

وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد !

کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم من قلبم را دیدم همان قلب نازکم را که می‌گفتی ! اما قلبم از چشمم افتاد حال چه کنم؟

دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید.

آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.

کرگدن گفت: راستی این که کرگدن دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می‌کند قلبش از چشمش می‌افتد یعنی چی؟

دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگردن ها هم عاشق می‌شوند !

کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشم‌هایش می‌چکند...

کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند، و باز او تماشایش کند و باز قلبش از چشم‌هایش بیفتند. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم‌هایش بریزد یک روز حتما قلبش تمام می‌شود.

آن وقت لبخند زد و با خودش گفت: من که اصلا قلب نداشتم حال که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد؟ بگذار تمام قلبم را برای او از چشم‌هایم بریزم ...