سه تجربه کم بها
بشنو این اخبار
گوش گن پندت دهد بسیار
□
در طریقت هر کسی در راه کوی یار
میشود گاهی مواجه با نقاطی از شعف سرشار
تجربیاتی که جذاباند اما پوچ و بیارزش
باید اما سالک ره بگذرد از سد این دیوار
□
در نخستین تجربه آن شخص
در همین دنیای جسمانی، زمانی که بود بیدار
با دو چشم سر چنین بیند، نه در افکار
آنچه در اطراف او باشد، یکایک محو میگردد و ناپیدا
فضا خالی است
وحشت میدهد آن فرد را آزار
پس از چندی درختی سدر اندر این فضا ظاهر شود ناگه
نپاید دیر و بعد از مدتی اندک
درخت سدر گردد ناپدید و بعد از آن هر چیز کمکم میشود ظاهر
هراسانگیز از آن رو باشد این صحنه
که سالک باشد اینجا کاملاً هوشیار
□
و در یک نقطه دیگر از این بازار
تجربه این بار
به شکل دیگری آید برون از قوطی عطار
و طالب کاملاً محو تماشا میشود اینجا
ذهن او خالی است از افکار
این کما در عین هوشیاری است
مدتی کوتاه یا بیوقفه چندین سال
جسم بیحرکت
او دچار مکث آنی میشود انگار
□
باز در جای دگر در آسمان چار
نوع خاص دیگری از تجربه آید میان کار
او در اینجا قدرت بیحد و مرزی دارد اندر در دست
پرخطر باشد بسی این بیکران نیرو
هست سرشار هراس این آخرین ابزار
و سالک بعد مرز آسمان چار
بیند گنبد هفت آسمان را روبروی خویش
و بوسد آستان درگه عرش خدای خالق و دادار
در آنجا او شود از قدرتی بیانتها سرشار
میدهند او را بسی هشدار
که گر یک ذره از این قدرت بیانتها را نابجا بندد درون کار
میشود نابود
چون سقوط هولناکی دارد اندر پی
او شود سنگ و غبار و گرد
گوییا هفت آسمان یکجا شده بر فرق او آوار
□
سالک ره را چه باشد زین سه مورد تجربه آثار؟
اولی شد باعث ترس و هراس انگار
دومی میکرد وی را محو یک دیدار
و سوم نوع هم دارد حکایت از خطر گاهی
سقوط هولناکی در پی اخطار
□
ولی یک مرشد کامل که قطب عالم است و نقطة پرگار
نمیخواهد مریدان را کند درگیر بازیهای کمارزش
چو بازیهای خُرد و کودکانه باشدش این کار
عبور از آسمانها میکند مشغول آنان را
و او هرگز نمیخواهد که در هنگام بخشش
قطرهای ناچیز بخشد بر مریدانش
که بخشد قدر اقیانوس او هر بار
□
چه خواهد قطب عالم از مریدان تا کند این کار؟
نخواهد هیچ
تنها انتظار بندگی دارد
بندگیِ کامل و همراه عشق و از صمیم قلب
و وقتی این شود حاصل
مرید خویش را در لحظهای بالا برد بسیار
و در بالاترینِ آسمانها مینشاند در کنار خویشتن او را
شود او مستقر در جایگاه دانش بی حد و مرز «خود منم آن خالق دادار»