مهربان
و به پرواز قسم
و تماشا و شهود
رفته بودم تا صبح
تا سرآغاز جهان
تا صدای اومِ عشق
دست ساقی دیدم
جام می از خُمِ عشق
□
عاشقان میشنوید
حضرت عشق سخن میگوید
ساده چون برف سپید
مثل باران روشن
مثل دریا آبی
و پر از مهر و امید
پر آرامش و صلح
پر شادی و صفا
و پر از نور و نوید
□
سخنان شیرین
به یقین بنشیند
در دل عاشق دور افتاده
آن که هر لحظه زند از غم دوری فریاد
عاشق کوهکن زار و پریشان فرهاد
□
آری آری خود یار
میدمد در نی من
ذهن من خالی بود
رفته بودم انگار، تا لب هیچ سپید