رفتن یار
با رفتنت بهار دل انگیز می رود
سبزی و گل چو آخر پاییز می رود
باران و ابر و باد زما قهر می کند
آن بوی عطر ناب دلاویز می رود
در باغ ما چکاوک و قمری نمانده و
آواز بلبلان سحرخیز می رود
نعمت در این دیار به قحطی بدل شود
آن بوته های بر سر جالیز می رود
انگار از حوالی رومی ز قونیه
عالیجناب زاده تبریز می رود
محدود می شویم به جبر قضا قدر
هر چه گزینه از سر این میز می رود
من خفته محو خواب امورات زندگی
تو می روی و صیحه برخیز می رود
بی رویت از مراقبه و کشف و شاهدی
نی گلستان و باغ که هر چیز می رود
از این وطن نشانه ایران معتدل
طاق نیای خسرو پرویز می رود
عطار خوش سخن ز خراسان پرگهر
با حمله سلاله چنگیز می رود
صلح و صفا و عشق و صمیمیت و رضا
انگیزش مسالمت آمیز می رود
استاد شادی و شعف و شور زندگی
الگوی عشق و خدمت و پرهیز می رود
با تو همه حقیقت محض است شعر من
حتی دروغ مصلحت آمیز می رود