دریا
تو را گم کرده ام جایی شبی اندر دل دریا
نمی خواهم بدون تو فراغ ساحل دریا
نمی ترسد ز جان خویش این مجنون و می رقصد
بر امواج خروشان و مخوف قاتل دریا
من از آبم تو چون ماهی و مد رخ داده در جانم
شده جذب تو ذراتم چو سطح مایل دریا
به سان قطره با رود حوادث جاری ام سویت
به دلتای فنا روزی شوم من نایل دریا
بشویم قلب خود را از غبار عالم خاکی
شوم عاری ز ناپاکی که باشم قابل دریا
تمام قطره ها روزی به دریا باز گردند و
نماند قطره بیرون از وجود عادل دریا
من از هجرت پریشانم ندارم صبر و آرامی
به بویت می زنم هر شب دلم را در دل دریا
تو فرمودی حقیقت فاضل الدین است اما من
ندارم قطره ای حتی ز علمت فاضل دریا