سپاسگزاری از طبیعت

با همه لطفی که آن زیبای دلبر می کند
دل چرا شکر و سپاس یار کمتر می کند
در نمایشنامه زیبا و پر شور خدا
هر کسی با نقش خود در صحنه محشر می کند
آنچه اندر این نظام آفرینش خلق شد
زندگی را همچو دانشگاه مادر می کند
کارمندان شریف و خوب دانشگاه را
شکر کن کین نعمتت را ده برابر می کند
از کنار مزرعه رد می شوی تقدیر کن
با انرژی گندمش تن را توانگر می کند
خیرخواهی کن برای هر که اندر کار خود
خاک را تبدیل به این درّ و گوهر می کند
دست های آن کشاورزی که این را کاشته
وانچه آب و ابر و باد و هورِ خاور می کند
این سپاس و قدردانی چون انرژی می شود
ساقه ها را شاد و پُربار و تناور می کند
شاد گردد هر دلی که بهر هر لطفی سپاس
از خود آن نعمت و اشخاص یاور می کند
دوری از اسراف هم باشد سپاس و بندگی
بلبل ناشکر گُل را خُرد و پرپر می کند
ای خدا از شرّ اهریمن نگهداری نما
آنکه با حفظ طبیعت شُکر داور می کند
همزمان استاد و شاگردیم بهر یکدگر
گاه کس استادی یک فرد برتر می کند
او بدون علم و آگاهی شده استاد ما
آنکه زخمی پیکرت با نوک خنجر می کند
گه بدون معرفت فرصت فراهم می کند
بهر تحصیل تو آن که دیده را تر می کند
گر چه خود چیزی نمیداند شده استاد ما
آنکه چشمان کور و گوش مردمان کر می کند
عارفان استاد مدعو هر یکی چون شمس حق
سالکان را مست عشق از حوض کوثر می کند
مولوی خاموش اندر زیر خاکستر بُدی
آذری با فوت شمس از زیر سر بر می کند
آتشی بر جان هر عاشق زند اندر جهان
سوز شعرش صد زبانه کار اخگر می کند
قاضی شهر و امام جمعه شد اندر سماع
بعد هر بازی قمار سخت دیگر می کند
می درخشد همچو زهره در میان آسمان
مشتری دور از بساط هر چه اختر می کند
چون حقیقت مست گردد هر که خواند شعر او
هر یکی بیتش برایت کار ساغر می کند