معجزات اولیاء حق

ای خوشا شیراز و آن دُردانه فرزانه اش
دلستانی که دل هر عاشقی دیوانه اش
آن کمال عارفان حقّ و مصداق یقین
عاشق شیر خدا و چهره شاهانه اش
دور هم بودیم و شعر و یاد یار و بوی گل
عطر آل مصطفی اندر فضای خانه اش
او مرید و پیرو این چارده ماه خدا
مست روی یار و من محو دل مستانه اش
او مرا استاد دانشگاه شد در زندگی
شمع محفل بود و من بر گرد او پروانه اش
همدم و یار و نگار و مونس و غمخوار بود
یاد باد آندم که سر بگذاشتم بر شانه اش
خواب مغناطیس او بر درد بیماران دوا
او شفا از اولیا می خواست در سامانه اش
هر دو چشم کودک یک یار ناگه کور شد
هر طبیبی عاجز از بهبود این دُردانه اش
محضر استاد شد دیوان حافظ برگرفت
زد تفال بر غزل های خوش رندانه اش
«یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور»
حال مجلس شد خراب از حافظ و پیمانه اش
پس بشارت داد یک روح مطّهر کی پسر
می شود بینا به زودی نوگل کاشانه اش
چشم های کور بینا گشت با این معجزه
متّصل شد با حقیقت وعده جانانه اش