هوای لب جوی

گاهی دلم هوای لب جوی می کند
گاهی هزار غصّه به دل روی می کند
در خواب دیدمت که تو در کوی دیگری
هر دم دلم هوای همان کوی می کند
در پیچ و تاب زلف سیاهت اسیر شد
یا للعجب چه در دل آن موی می کند
گفتم زمان که بگذرد از یاد می روی
پس کی دلم به دوری تو خوی می کند؟
گویند روز حادثه بر داد می رسی
زین دل هوای های و هی و هوی می کند
چون گوی هر طرف که بخواهی روان شوم
چوگان تو دمی هوس گوی می کند؟
بوی تو را نسیم سحر آورد به ما
گاه سپیده مستم از آن بوی می کند
داند دلم که سوی حقیقت نظر کنی
زان رو مدام روی بدان سوی می کند