رقص در آتش

من آن رقصنده در آتش، همان دیوانه‌ی مستم
كه از روز ازل عهد وفا با یار خود بستم
منم مجنون صحرا گرد بی‌سامان تو لیلی
به دیدارم نمی‌آیی و دانی عاشقت هستم
ز شوق دیدنت عمری ز دل خون می‌خورم جانا
بیا امشب به بالینم كه فردا از جهان رستم
به خوابی دوش می‌دیدم كه می‌رقصم به گرد تو
به شوق آنكه یك لحظه گذاری دست‌ دردستم
من آن رود خروشانم كه بعد سالها دوری
كنون در تو فنا گشتم به اقیانوس پیوستم
بهشت و روضه رضوان فدای خال هندویت
حرامم باد اگر از ترس دوزخ عهد بگسستم
تو را عاشق فراوان است اما این منم مجنون
حقیقت را تو می‌دانی اگر بالا اگر پستم