یاس کوی نرگس

ای نور هر دو دیده جانم به لب رسیده
كی می‌رسد زمانش پشتم ببین خمیده
من پشت هیچ بودم اینجا مرا چه كار است
بویت چنین مرا تا روی زمین كشیده
این جان ریش ما را روی تو نوش‌ دارو
ترسم رسی ببینی سهراب آرمیده
گفتی كه من نخواهم رسوای لاابالی
داروی چشم زخمم خاری به گل تنیده
گفتند آب حیوان را از كجا گرفتی
گفتم دم مسیحا بر جان من دمیده
پرسند اسم اعظم را از كجا بجستی
از اسم یار جستم یاری كه كس ندیده
امشب دلم به سینه پر پر زند ز دوری
گر تا سحر نیایی مرغ از قفس پریده
گفتا شهم ز خوبان صدها غلام دارد
كی او غلام پستی همچون تو را خریده
گفتم خدای لیلی مجنون بی‌نوا را
اینگونه مست و شیدا دیوانه آفریده
جانا تو تیر مژگان را با كمان ابرو
بر دل چنان نشاندی كز دیده خون چكیده
این دل به سان آهو در دامت اوفتاده
گر بر سرش نیایی از دام تو رمیده
گیرم رهد دل من از دام تو ولیكن
جایی دگر ندارد این خسته‌ی رهیده
دانم كه زنده‌ای تو ای یوسف زمانه
هر چند آورندم پیراهن دریده
تا كی در انتظارت ای یاس كوی نرگس
بهر خدا بیا و كوتاه كن قصیده
ای منجی حقیقت تو صاحب زمانی
هستی ز خلق عالم تنها تو را گزیده