سرزمین اسطوره ها

در هر وجب از ایران از یار شنیدستم
بوی خوش مستی از ادوار شنیدستم
ما اعظم شأنی‌ و سبحانی بسطامی
با گوش دل و قلبی بیدار شنیدستم
حلاج در آن مستی در خویش خدا ‌دیده
بر دار اناالحق سردار شنیدستم
نان ده و مپرس از دین جان داده خدا او را
از مرشد خرقانی این كار شنیدستم
چون عین قضات اكنون خاكستر بر بادم
از خال و ز گیسویش اسرار شنیدستم
از رقص شهاب‌الدین در قلعه چه می‌دانی
من ذكر قلندر را بر دار شنیدستم
از مرگ ارادی كان خود عین تولد بود
در گوشة دكان عطار شنیدستم
از شمس حق و رازش با حضرت مولانا
از پشت هزار و یك دیوار شنیدستم
از شعر خوش سعدی وز هر غزل حافظ
از وحدت اشیاء صد پار شنیدستم
از وسعت تنهایی از جور دگر دیدن
سهراب و صدای پا صد بار شنیدستم
دیوان حقیقت را بیتی نبود از من
الهام نمودست او اشعار شنیدستم