ماه چارده

برخیز دل بگشای در دلدار بر در می‌زند
آن جان جان جان من امشب به ما سر می‌زند
بشنیده بوی یار خود این مرغ سرگردان دل
از شوق دیدارش كنون در سینه پر پر می‌زند
شد چارده ماه و ندیده دیده ماه چارده
امشب به بامم خنده بر این دیده‌ی تر می‌زند
می‌آید امشب یار من چون می‌شنیدم یك ملك
بر بام هستی نغمه‌ی الله اكبر می‌زند
ما را ز سوز آفتاب روز محشر باك نی
او خیمه‌ای از عشق بر صحرای محشر می‌زند
او بی‌نیاز از وعظ و فریاد و حدیث وحرف‌ها
با خنده‌هایش طعنه بر محراب و منبر می‌زند
بی‌آبروتر از من رسوا ندارد گرد خود
آبی به رویم با دعا از حوض كوثر می‌زند
او با سپاس از رب خود از آنچه هست و داده‌اش
جام شراب شكر را با یاد دلبر می‌زند
هر كس به او چیزی دهد یا اینکه خدمت می كند
بعد از تشكر در حسابش ده برابر می‌زند
هر شب نگارم می‌نگارد بر ورق شكر نعم
خطی به روی عارضش از نقش داور می‌زند
او هر كه را بیند و یا اندیشد اندر خاطرش
بهر دعای خیر او با یار ساغر می‌زند
می‌بخشد و از پای خود زنجیر كینه می‌كند
هر كس كه می‌آزارد و بر سینه خنجر می‌زند
نور محبت تابد او بر هر كس و هر چیز كه
می‌بیندش یا یك دم اندر خاطرش پر می‌زند
پندار نیك و صدق گفتار و درستی در عمل
آن سرو باغ راستی طرح صنوبر می‌زند
هر رویداد و هر كس و هر چیز بیند در جهان
نقشی از آنها در دلش چون در و گوهر می‌زند
هر ماه از انسانیت یك جنبه همچون غنچه‌ای
از خاك باغ دل به یاد دوست سر بر می‌زند
هرجا مؤثرتر بود خدمت مبرا از ‌ریا
بر ناتوان‌تر دست‌ها دست توانگر می‌زند
ای غرق در طوفان دریای حقیقت مژده‌ای
نوح است كشتی‌بان ما بر عرش لنگر می‌زند