شادی زندگی
تابیدهای چو خورشید بر قلبهای یاران
باریدهای به جانها چون قطرههای باران
جانا اگر نباری بر سرزمین دلها
چیزی به جا نماند جز خاك شورهزاران
استاد مدعوی تو در كارگاه هستی
ای از تبار مهدی ای سبز چون بهاران
در جنگ با رذایل استاد بینظیری
همچون بهادری تو سردستهی سواران
با بال عشق و خدمت پرواز باید امّا
ای معدن انرژی جان ده به بال یاران
این وزنههای تیره از پای من تو بركن
تا پر زنم سبكتر تا پشت هیچساران
«شادی زندگی» را آموختم من از تو
جان و تنت سلامت در طول روزگاران
ای گل همیشه باشی در بوستان هستی
من هم یكی ز خیل صدها تن از هزاران
تقوا و عشق و دانش در یك نفر چگونه
جمعاند و جاری از او این هرسه جویباران
ای اسوه تواضع روزی به خنده گفتی
من مستحق نباشم این خیل از نگاران
آمد ندا كه اینهم پاداش سالهایی
سرشار عشق و خدمت دركوی مهدیاران
ساقی از آن پیاله یك جرعه می به ما ده
تا مست دوست بینی امروز این خماران
سری ز خال هندو در سینهات نهفته
این راز را نگویی الا به رازداران
شاها تو در حقیقت یادآور كمالی
چون بوی دوست آید از سوی مشكساران