رعد نگاه تو

نوای عشق می بارد ز هر تار سیاه تو
چو رقص ابرها در باد گرد روی ماه تو
به یک دم برق چشمانت فرو پاشید قلبم را
هجوم سهمگینی بود در رعد نگاه تو
هوای عقل و دین از سر بیفکندم چو عشق آمد
ز چاله آمدم بیرون و افتادم به چاه تو
ز کیشت شاه دل شد مات و مبهوت است از آن عقلم
چو سربازی که تنها مانده در پیشش سپاه تو
هزاران مرتبه گفتم نیم من مرد این بازی
ولی هر بار لغزید از لبان بوسه خواه تو
همه بر خاک می افتند شاهان پیش درگاهت
خداوندی تجلی کرده اندر جایگاه تو
چه خوش راه محبت را به مشتاقان نشان دادی
ره تقوا و عشق و خدمت و صلح است راه تو
محبت مرده را زنده و کوران را شفا بخشد
نه تنها فیض انفاست که جان بخش است آه تو
جهان چون صفحه شطرنج شاهی چون تو را دارد
خداوندا شود آیا شوم سرباز شاه تو
حقیقت کشف می گردد در این راه محبت چون
صراط المستقیم عشق باشد شاهراه تو