مبتلای تو (غزلی با سه قافیه)

خوشا به حال آن دلی که هست مبتلای تو
چه خفته بود عاقلی که رست از بلای تو
دلم چو یک سبو پر از شراب عشق ناب شد
عجب که خاک این گلینه مست از ولای تو
شکست و خُرد و خاک شد نمانده هیچ از گِلم
غبار این تن گِلی نشست لابلای تو
تو کیمیاگری مس وجود من طلا شده
درون بحر همدلی پر است از طلای تو
وفا کنم به عهد خویش با تو تا خود ابد
چرا که گفته ام بلی الست بر صلای تو
تو بهترین وکیلی و بسی برای هر کسی
که حل هر مسائلی به دست بر ملای تو
هر آنکه عقل و دین خود بداد بهر عاشقی
گذشت از مراحلی ز پست تا علای تو
بدون شور عشق تو غزل نبود در جهان
حقیقت است منجلی چو هست از جلای تو