سرزمین ستاره‌ها

ای مرز و بوم من
ای کشور کهن
ای خانه امید
ای جاودان وطن
نور خدا به روی تو در حال تابش است
این سرزمین کهنه مردان سرفراز
این گنج پر ز راز
این مام پر ز درد
چندین هزار ساله سنت دیرین خویش را
تکرار می کند اینک دوباره باز
آری دوباره کودک معصوم عشق را
با درد و رنج و سختی و با زجر و سوز و ساز
در حال زایش است
ای آسمان پر ستاره عرفان و عشق و شور
باران مهر و شادی و آرامش و سرور
از تو به دشت های تشنه ی هر سرزمین دور
در حال بارش است
مرز تو در دلم
یادآور حماسه و ایمان آرش است
در جای جای خاک تو خفتند اولیاء
اینجا سرای عشق و صنم های دلکش است
در گوشه و کنار تو صدها نشان دوست
از مهر و عشق و شادی و زرتشت و آتش است
پندار پاک و گفته و رفتار نیک او
ما را هنوز مست می ناب بیغش است
آغشته و عجین همه ی خاک پاک تو
با ذره‌ ذره‌های پیکر بی‌جان کوروش است
شایسته انتخاب حضرت مردوک بهر داد
با صلح و آشتی و صفا و مسالمت
داده نجات شهر بابل و آزاد کرده است
قوم اسیر دست ظالم کلدان، نبونئید
او کز ورود سپاهش به شهرها
دل های ساکنان همه شاد است و سرخوش است
منع سپاهیان ز هر چه هراس افکند به شهر
فرمان پادشاه عادل و فریاد چاوش است
از ذره های خاک تن او هنوز هم
عشق و رهایی و نیکی و راستی
بر جان مردمان این وطن اندر تراوش است
در اوج درد و رنج
همواره دل به همت مردانتان خوش است
من بذر شور و شادی و عشق و شعور را
می کارم و امید مرا زنده داشته
فردا پر از حرارت و شور است با شعور
خاکی که کرده حوصله امروز خامش است
بیش از هزار سال در ایران سخن ز عشق
در حال رویش است
از شعر ناب ادیبان بی شمار
از مثنوی، قصیده، قطعه، رباعی، غزل بگیر
تا شعر نو، سپید
سرچشمه های حکمت و عرفان و علم ناب
در حال جوشش است
اینجا خدا برای سخن گشت منجلی
در آسمان عشق
یک تک ستاره ی استاد در سخن
سعدی که بود شیخ اجل در سرای قدس
آمد شبی پدید
او از برای جلوه گری شد لسان غیب
حافظ بیافرید
فردوسی و نظامی و خیام و مولوی
عین‌القضات و سهروردی و خرقانی و فرید
شمس و بهایی و سهراب و بایزید
هاتف، سنایی و جامی، شبستری
پیر هرات و فیض و عراقی، ابوسعید
این اولیاء حق
پیر و مراد و قطب و مرشد عصر و زمان خویش
در دستشان کلید
ای پای‌بند خاک
زاینجا توان به پهنه هفت آسمان پرید
هر شعر و هر سخن اولیای حق
عین نیایش است
سرتاسرش فضایل اخلاق و ارزش است
برخیز ای رفیق
از خواب ناز خویش
وقت گشایش است